بیستم تیر ماه ۱۳۸۶
● از دل برود هر آنکه از دیده برفت
بعد از 10ماه افتادن در رختخواب این اولین باری است که پدربزرگ ام را نشسته روی مبل میبینم ، عمو دوربین را نزدیک می برد و می گوید آقاجون میخوام ازت فیلم بگیرم بفرستیم برای آذر …. آقاجون با صدایی که به سختی شنیده می شود می گوید : آذر کیه ؟ صدای پدرم می آید از کنار دوربین که آذر دخترت دیگه …. صاف بشین که ببینه حالت خوبه و سرحالی…. : آذر؟ : آره دیگه آذر دخترت … : آذر نمیشناسم……. : آذر دختر سومیته دیگه : من دو تا دختر دارم : نه سه تا داری … یکیشون رفته انگلیس : نه من دو تا دختر دارم ….. : پس آذر چی ؟ : اون که رفته …. خیلی وقت پیش رفته … دست هایش را که دایم می لرزند بالا می آورد ، دستمال کاغذی را فشارمی دهد روی چشم هایش و دیگر هیچی نمی گوید…. ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |