از دل برود هر آنکه از دیده برفت
بعد از 10ماه افتادن در رختخواب این اولین باری است که پدربزرگ ام را نشسته روی مبل میبینم ، عمو دوربین را نزدیک می برد و می گوید آقاجون میخوام ازت فیلم بگیرم بفرستیم برای آذر ….
آقاجون با صدایی که به سختی شنیده می شود می گوید : آذر کیه ؟ صدای پدرم می آید از کنار دوربین که آذر دخترت دیگه …. صاف بشین که ببینه حالت خوبه و سرحالی….
: آذر؟
: آره دیگه آذر دخترت …
: آذر نمیشناسم…….
: آذر دختر سومیته دیگه
: من دو تا دختر دارم
: نه سه تا داری … یکیشون رفته انگلیس
: نه من دو تا دختر دارم …..
: پس آذر چی ؟
: اون که رفته …. خیلی وقت پیش رفته …
دست هایش را که دایم می لرزند بالا می آورد ، دستمال کاغذی را فشارمی دهد روی چشم هایش و دیگر هیچی نمی گوید….
...................................................................................................
ابتدای صفحه