کارت سوختی که یک هفته تمام مامان به دنبالش بود و دو هفته هم من هی مرخصی گرفتم و از این اداره پست به آن اداره پست دنبالش گشتم از اول تحویل صاحب قبلی ماشین شده......
پدرم و عمو و آقای بنگاهی هر کدام جدا جدا به آقای صاحب قبلی ماشین زنگ زده بودند و گفته بود که دست او نیست.....
قسم خورده بود به حرضت عباس که آخه کارت ماشین ما به چه دردش می خورد؟
به جون بچه هایش که اگر کارت دستش باشد......
ای آقا حرضت عباس به همراهی چهارده معصوم و یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر بزنند به کمرت مرد ......

پ ن : عکس العمل افرادی که اینجا را می خوانند و یک تصویری از آدم پشت این نوشته ها دارند با دیدن خود من در واقعیت برایم کلی جالب است.....
من ؟ اخمو و بداخلاق !!!! مغرور و خودخواه و قیافه بگیر !!! لاغر و بلند !!! و .....
نیستم به حرضت عباس
...................................................................................................
ابتدای صفحه