کارت سوخت ماشین نیامده ، مامان را عین توپ پینگ پونگ از اداره پست میدان ولیعصر پاس می دهند به اداره پست شهرک غرب و برعکس ......
دیروز در پمپ بنزین شریعتی از راننده ماشین پشتی خواستم کارت اش را بهم قرض بدهد ، گفت نمیدم..... از تعجب سی ثانیه ابروهایم بالا ماند ، هنوز بنزین سهمیه بندی نشده مردم را هول برداشته...... در عوض راننده مسن پیکان قدیمی جلویی کارت سوخت اش را داد سه نفر بنزین زدند.
دو هفته پیش که مامان و پدرم یک دفعه تصمیم گرفتند برای ویزای انگلیس اقدام کنند من که ته دلم امید نداشتم به هر دو با هم ویزا بدهند از دهنم پرید یک میلیون تومن از پول بلیط را من می دهم، دو سه روز بعدش به خودم و خدا قول دادم که مبلغی را ماهیانه واریز کنم به حساب محک ...... دو سه روز بعدترش قول یک شام حسابی را دادم به دوستی ، دو سه روز بعدترترش قول یک باربی دادم به کیانا ، گفتم بچه است دعایش پیش خدا ارج و قرب دارد ، دو سه روز بعدترترترش که دیگر جوگیر زدگی ام خیلی بالا زده بود به هر کس رسیدم از دوست و همکار و همسایه و بقال و قصاب محل و اینها قول شام و شیرینی دادم با خیال راحت که ویزا خبری نیست.
حالا ویزا گرفته اند هر دو .....
...................................................................................................
ابتدای صفحه