گزارش صوتی و تصویری سفر لالون

. سقف این غار که آخرش نفهمیدیم اژدها دارد یا نه از برف است

حسین مثل همیشه از دیدگاه داستانی و فلسفه اگزیستانسیالیست زندگی و ادا اطوار تین ایجری وقر قنبیل و سر و ته یه کرباس و اینها..... ماجرا را نوشته
روستاي لالون همين بيخ گوش خودمونه و اونورتر از فشمه. با يه دو راهي از راه دشت لار هم جدا ميشه............ يك آقاي راهنمايي از قبل گفته بود كه بايد از رودخونه رد بشيد و با اصرار گفته بودند كه كفس مناسب براي عبور از رودخونه همراه داشته باشيد. ما هم تا تونستيم به زمين و زمون و اون آقاهه و لار و لالون خنديديم. و چون فكر ميكرديم لالون نزديك تهرانه و ماهام آدمهاي گريگوري هستيم كه به جاي صبح جمعه خوابيدن تو خونه پاشديم راه افتاديم اونوري لابد آقاي راهنما داره شورش ميكنه. نگو قضيه خيلي جديه. راه افتاديم و از داخل روستا و بعد راه چشمه اي رو در پيش گرفتيم و دشت رو. مسير فوق العاده زيبا بود........ وقتيكه رسيديم به رودخونه يك همسفري مثل بز گر از رودخونه پريد و من و دو سه تاي ديگه هم پشت سرش. فكر كنم پشت سرمون هم مثل گله هاي حيوانات آفريقايي خاك بلند شد. كوله ها به اونور پرت شد. كه يكيش رفت هوا و صاف وسط آب اومد پايين!!! و يكي جيغ ميكشيد توش دوربينه....براي عبور بقيه طناب كشي كردند به دو طرف رودخونه و ماجرا شروع شد: با تشويق و تشر و داد و هوار و شكار صحنه هاي هيجان انگيز عبور از رودخونه و بكش بكش طناب بچه ها يكي يكي رد ميشدند. بگم كه حدود بيست و چهار، پنج نفر بوديم. اگر اين رودخونه نبود شايد اينقدر خوش نميگذشت كه حالا بخوام سفرنامه بنويسم...................

نرگس نوشتن گزارش سفر را با پختن غذای هندی اشتباه گرفته است ، هر ادویه ای دم دستش رسیده از زردچوبه و زنجبیل و دارچین و آنغوزه و کلی فلفل سیاه و قرمز را قاطی کرده و با اندکی چاشنی خالی بندی و قمی بازی شده است این:
جودی هم تا توانست خودش را به در و دیوار و صخره ها کوبید و آنقدر آن یک قطره خونی که از زخم پایش می آمد را به همه نشان داد که شد حکایت همان جهود و خون و اینها......
پ ن : کسی پایه برنامه بعدی هست؟
...................................................................................................
ابتدای صفحه