حیاط را گلکاری کرده بودند و دور تا دورش را از آن چراغ های پایه بلند برنزی کار گذاشته بودند. بعد یکی یکی مهمان ها می آمدند و من گریه میکردم و هنوز نه حمام رفته بودم نه آرایشی نه مویی و .... مامان هی می گفت حالا که همه جمع شدن و حیاط را هم گل زده ایم و شام هم سفارش داده ایم تو رو به خدا لج نکن و من دویدم توی خیابان و سر راه اولین آرایشگاه زنانه چپیدم داخل و گفتم که امشب عروسی ام است و تو را به خدا موهایم را درست کنید، وقتی نشاندم روی صندلی و طره های مویم را با دست می گرفت و بالا می برد برایش توضیح دادم که چون صورتم گرد است و پُر لطفا موهایم را نه کاملا پشت سرم جمع کنید نه دور صورتم بریزید و حتی یادم هست که گفتم نمیخواهم عین این خانمه که عکس اش به دیوار است بشوم، با موهایی که شبیه یک کلاه گنده دور سرش را گرفته بود، خواب نبود ،انگاری که هشیار باشم ..... آنقدر هوشیار که وقتی خانمه میله بلندی درست شبیه میله های بافتنی را از یک طرف پهلویم درست کنار سینه چپ فرو کرد و از سمت راست بیرون آورد بدون ریختن یک قطره خون و گفت این طوری لباس راحتتر به تنت میرود ، خدا را شکر کردم که همه اش خواب است.
...................................................................................................
ابتدای صفحه