بچه 7-8 ساله است و اصرار می کند که از داخل خیابان و کنار ردیف ماشین های پارک شده راه بروند. عین من، من را با دست نشان می دهد و می گوید پس این خانمه چرا توی خیابونه؟ مامانش آن چیزی را که احتمالا به ذهنش می رسد به زبان نمی آورد در عوض می گوید خیابان خطرناکه.بچه از روی آجرهای کپه شده گوشه پیاده رو می پرد و می گوید خوب خدا مراقبه .... مامانه دستش را می کشد تا گودال کوچک آب جمع شده را دور بزنند و می گوید ولی خدا گفته اول جای خطرناک نرو بعدا من مراقبت هستم.
من بی توجه به استدلال خدا و ماشین هایی که با سرعت کوچه باریک را رد می کنند سرازیری را سلانه سلانه پایین می آیم.
مادر و بچه می رسند به جایی که پیاده رو را به خاطر بنایی ساختمان بسته اند، ناچار می آیند داخل خیابان، بچه انگشتش را می کشد به در ماشین های پارک شده ، یک موتوری با سرعت رد می شود، دوباره می روند پیاده رو، کمی جلوتر یک ماشین جلوی خانه ای پارک کرده و راه سد شده، دوباره خیابان بعد پیاده رو ، کمی جلوتر خانه ای نیمه ساز و مطالح ساختمانی ریخته شده در پیاده رو ، راهشان را کج می کنند به خیابان و دوباره پیاده رو ، کمی جلوتر کوهی از کیسه های زباله جمع شده از شب قبل ، دوباره خیابان و بعد پیاده رو، کمی جلوتر آب از ناودانی خانه ای شره می کند داخل پیاده رو، کمی جلوتر باز یک ماشین پارک شده جلوی در خانه، کمی جلوتر موزائیک های پیاده رو را کنده اند و گِل شده ، کمی جلوتر.....
...................................................................................................
ابتدای صفحه