من عاشق بچه های مردم هستم وقتی در شکم مامانشون هستند و نه پی پی می کنند نه ونگ ونگ
دیروز به عنوان اولین تجربه در زندگی ام با این خانم راه افتادیم رفتیم شنیدن صدای قلب بچه اش و سونوگرافی تشخیص جنسیت، با خودم فکر کردم الان باید از این مدل شکم قلمبه ای ها شده باشد که آرام آرام راه می روند. بعد دیدم خیلی تر و فرز آمد و خبری از شکم و بچه و اینها هم نبود.
گاهی چشم هایش برق می زد و می گفت وای تکون می خوره و من اصلا نمی توانستم تصور کنم موجودی درون آدم تکون بخورد! توی مطب روی تخت که دراز کشید سرک کشیدم شکم اش را ببینم و مطمئن شوم که سر کارمان نگذاشته که یکدفعه صدایی شبیه یورتمه رفتن اسب دراتاق پیچید و من فکر کردم اگر با همین شدتی که قلبش میزند لگد هم بزند یک چیزی تو مایه های آرنولد باید باشد. دکتر تا شنید سابقه شکستگی لگن دارد بالای ورقه مشخصات اش بزرگ نوشت حتما باید سزارین شود ، دوستم اول نظر اش این بود که با زایمان طبیعی و درد کشیدن بیشتر احساس مادر شدن می کند اما وقتی دکتر توضیح داد که دستش را تا اینجا می کند توی بدن آدم ( بعد یک چیزی تو مایه های از مچ تا بالای آرنج را نشان داد) و از فلانجا تا فلانجا را می برد و گاهی لگن را دستی می شکنند و اگر بچه با پا بیاید فلان می شود و کله اش بچرخد بیسار می شود، بیخیال احساس مادرانه شد و به سزارین رضایت داد. لازم نیست بگویم که در تمام مدت توضیحات خانم دکتر فشار من رسیده بود به 4 و داشتم پس می افتادم.
بعد رفتیم سونو گرافی و آقاهه هر چه کرد نتوانست بفهمد بچه دختر است یا پسر، نظر مادرش این بود که بچه کون اش را کرده به دنیا اما دکتر گفت که ظاهرا هنوز آنقدر کوچک است که اعضای بدنش به چشم نمیآید .
پ ن : راستش من باز هم حس ناتوانی داشتم تمام مدت. دلم می خواست دوستم را محکم بغل کنم و بهش اطمینان بدهم که همه نگرانی هایش بیهوده است و بچه اش تپل و مپل وسالم و سرحال به دنیا میآید ولی نتوانستم.
...................................................................................................
ابتدای صفحه