دیشب میان آن باران تند با مامان و افسون و خانم عمو و کیانا رفته بودیم پرده بخریم. از بالای خیابان ریحانی آب راه گرفته بود پایین و هر ماشینی که رد میشد به ارتفاع یک متر آب را می پاشید به سر و روی عابران. کیانا هم توی ماشین از سر و کولمان بالا می رفت . بیخیال پرده شدیم و رفتیم ماکس برگر پاسداران . بعد از شام افسون بیخ گوشم گفت موافقی تا پایین پیاده بریم؟ اشاره کردم به کیانا که اگر بفهمه دنبالمان راه میوفته و دوباره سرما می خوره و باید یک هفته جوابگوی دماغ آویزانش باشیم به عمو و خانمش . گفت خوب دم در رستوران من و تو یواشکی جیم میزنیم ، مامانت و کیانا و مامانش با ماشین برن خونه. از رستوران که بیرون آمدیم باران بند آمده بود. کیانا دم در دستهایش را به پهنای بغلش باز کرد نفس عمیقی کشید و گفت وای چه هوای دو نفره خوبیه جون میده واسه قدم زدن ، بعد هر چی کردیم سوار ماشین نشد و ما را دنبال خودش پیاده تا پایین آورد.
پ ن : بچه 5 ساله و هوای دو نفره .....
...................................................................................................
ابتدای صفحه