کاش یک تار موی پدربزرگم در من بود ، قسم می خورم که در طی این 85 سال عمرش حتی یکی از سلول های بدنش هم برای کسی تکان نخورده، هیچ وقت نگران نشده، عصبانی نشده و جز خودش هیچ کس برایش اهمیتی ندارد.... در عوض من به عنوان اولین و بزرگترین نوه اش به تازگی فهمیده ام که می توانم یک کیسه بکس باشم. کیسه بکسی که با هر ضربه می رود و برمیگردد و دوباره سر جای خودش می ایستد، مثل سابق، کسی میداند یک کیسه بکس بیچاره چگونه می تواند خودش را آرام کند ؟
افسردگی می تواند شاخ هم داشته باشد، من شاخ دارم دلیلش هم چه فصلی باشد چه خستگی روزهای پایان سال و هر کوفت دیگری مهم نیست. من با افسردگی این روزهایم میسازم ، فقط وقتی مشکل ساز می شود که باید هم بخندم، هم دیگران را بخندانم هم ادای آدم های ریلکس و اینها را در بیاورم. خیلی سخت است....
...................................................................................................
ابتدای صفحه