حالا اینکه پدرم تنها بوده و چه حالی شده وقتی رسیده و درها را شکسته و خانه را کن فیکن شده دیده و یک شب تا صبح را بیدار پشت در شکسته خانه نشسته به یک طرف ، اینکه من عصبانی هستم چرا زودتر بهم خبر نداده و حیف که قرار است فعلا به روی خودم نیاورم هم به یک طرف ، اینکه باید با کاوه کلی جنگولک بازی در بیاوریم که مامان تا چهار شنبه که برمیگردد نفهمد و در این فاصله پدرم آثار و علایم دزدی را جمع و جور کند هم به یک طرف، این که دیگر در خانه خودمان احساس آرامش و امنیت نمیکنیم یک طرف ، این که مامان اول اش فشار و اینهایش تالاپی می افتد زیر 7 و یک چند روزی گریه میکند و بعد که بهتر می شود می گوید فدای سر بچه ها هم به یک طرف ، تنها نگرانی من از بابت آن تخیل عجیب و غریب اش است که به کار می افتد و هی سناریو می نویسد و قسمت تجسم خلاق اش هم سناریو را به تصویر می کشد. اگر پدرت تنها توی خونه بود دزده خفه اش میکرد... اگر من تنها بودم خونه .... اگر پدرت زود نمیرسید ... اگر من نیومده بودم تهران ....اگر....
پ ن : فکرمیکنم مامان بعد از این دیگر به پچ پچ های من و کاوه اعتماد نمیکند. من اگر جای اش بودم محکم میزدم تو گوش بچه ام و می گفتم بیشرف همه خبر داشتن الا من ؟
...................................................................................................
ابتدای صفحه