هفتم بهمن ماه ۱۳۸۵
اینجا تهران، هفته اول محرم
میگویم: اگر جنگ بشه، دستش را توی هوا تکان می دهد که یعنی بی خیال جنگ کجا بوده.... بیخیال جنگ و تحریم راه می افتیم می رویم تجریش دنبال خرید چکمه ای که با این زمستان خشک و بی برف چندان ضروری هم به نظر نمی رسد .... مد امسال چکمه های تا زیر زانو و تنگ با پاشنه های بلند با سلیقه مان جور نیست. از میان آدم ها عبور می کنیم.... ویترین مغازه ها را دید میزنیم و حساب می کنیم که سیخ کردن موها در چهار جهت اصلی به سمت بالا برای پسرها و این آرایش های تیره و مات و براق و درست کردن موهایی که در چهار جهت اصلی زیر روسریها بیرون ریخته شده برای دخترها چقدر وقت میگیرد، بحث فلسفی بعدی چگونگی حفظ تعادل روی این پاشنه های نازک هفت سانتی است
در میدان محسنی صدای نوحه ای که از پارکینگ بغلی پخش می شود آنقدر بلند است که شیشه های مغازه میلرزد ..... یکی از کنارمان رد می شود و به بغل دستی اش می گوید شب عاشورا فقط میدون محسنی ، نمیدونی چه تیکه هایی جمع میشن .....
بیخیال جنگ و تحریم و چکمه و .... برمیگردیم خانه. ترافیک سنگین در خیابان شریعتی ماشین ها پشت یکی از هیات های عزاداری با علم های بلند و پارچه های سیاه و جماعت سینه زنان و و.... گیر افتاده اند... ما شیشه ها را داده ایم بالا ، عشقِ من گوش می دهیم و نگران هستیم که آیا سوسک میشویم؟
پ ن : این مردم را حتی سونامی هم نمی تواند از جا تکان بدهد....
...................................................................................................
ابتدای صفحه