کسانی که از خیلی وقت پیش اینجا سر می زنن و دوست های بلاگی قدیمی که هیچ وقت همدیگر را ندیدیم و شاید هم فرصتی پیش نیاید که ببینیم میدونن من زیاد کامنت نمیزارم. چون تعداد بلاگ هایی که می خونم خیلی زیاده و معمولا هم آفلاین می خونم و فرصت هم مجال نمیده ، گاهی هم حس می کنم اون چیزی که می خوام بگم نمی تونم در یک کامنت جا بدم و اخلاق گذاشتن کامنت هایی از قبیل خوشم اومد به من هم سر بزن ، ندارم. هیچ وقت هم گله نمی کنم که چرا مثلا 300 تا خواننده دارم ولی 5 تا کامنت.... و اگر کامنت نگذاشتن من توهین به کسی محسوب میشه من ازش عذر خواهی میکنم.
در این چهار سال به تجربه فهمیدم برای دیدن آدم های پشت این بلاگ ها نباید کنجکاو باشم مگر اینکه بتوانم آن آدم را از نوشته هایش جدا ببینم و همین انتظار را در مورد خودم دارم ....اینجا باغ بی برگی است، اما من رکسانا هستم ....
پ ن : گاهی وقت ها حرفها قلبمه میشود ته گلویم و نمی دانم چه طور بگویمش و وقتی میبینم یکی بهتر و کاملتر بیانش کرده گره گلویم باز می شود. مثل این یکی......
گیج می شوم. نیلوفر اینجا خیلی شبیه من است ولی همه من نیست. و حیرت انگیزاین است که نمیدانم چرا نیست. نمی فهمم کجایش کم دارد از من واقعی . اینجا شده دنیای مجازی دوست داشتنی من . راه حل ادامه خود شناسی بی پایانم. ولی حس می کنم اینجا ماسک به صورت دارم. گرچه همیشه حقیقت را می نویسم ولی می دانم این همه حقیقت زندگیم نیست. مثل یک نقاشی مدرن از وجود من است. بدون خط و خالهای صورت . هرچه باشد اینجا دنیای مجازی من است. نه دنیای واقعی. اینها را نوشتم که اگر روزی مرا در خیابان دیدید با موهای ژولیده و صورت رنگ پریده همیشگی ام و فکر کردید کاملا شبیه نیلوفر این وبلاگ نیستم ٬زیاد تعجب نکنید. تجربه گذشته به من آموخته که این خاصیت جدایی ناپذیر دنیاهای مجازی است . باید بدون ترس قبولش کنیم و بعد در این دنیا را باز کنیم.
...................................................................................................
ابتدای صفحه