نوزدهم آذر ماه ۱۳۸۵ پنجره را باز گذاشته ام خانه خنک شود، از سرمای سرامیک ها که کف پایم را قلقلک می دهند خوشم می آید. همه چیز مرتب است ، هر چند شب های سرد هی کش می آیند و تنهایی را دوچندان می کنند با اینحال احساس آرامش میکنم ، ظرف ها را می شورم و می خوانم به تو میگم که نگیر بهونه ای دلبه تو میگم که نشو دیونه ای دل پ ن : ظرف ها تمام میشود و آواز من هم ، تلفن زنگ میزند، همسایه طبقه بالاست می گوید: الو، بخش آهنگ های درخواستی؟ میشه لطفا به من نگو دوسِت دارم رو برامون بزارین؟ ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |