می گوید: اصلا مردها همه شون همین جوری هستند، اگر زیاد قربون صدقه شون بری و بهشون توجه نشون بدی خودشونو گم میکنن... من یه وقت هایی یه هفته به پژمان زنگ نمیزنم، هر روز زنگ میزنه میگه چرا تو به من بیتوجهی... تو منو دیگه دوست نداری... اون دفعه که رفته بود دبی اصلا بهش زنگ نزدم... دلخور بودم از دستش.... برام یه جفت صندل آورد به پول ما 80 هزار تومن، نشونت ندادم؟ حالا بعدا میارم ببینی... آره یه جوری بهش فهموندم که همچین موجود مهمی نیست تو زندگی من و هر وقت اراده کنم میتونم بزارمش کنار....
موبایلش زنگ می خورد، نگاهی به شماره می اندازد و لحن صدایش مهربان ، آرام و فوق العاده عسلی می شود ... جانم... سلام.... خوبی عزیز... آخی .... سرماخوردی.... نه تو خوب نباشی من هم خوب نیستم.... کاش اینجا بودی برات آب پرتقال می گرفتم....امروز سه بار زنگ زدم برنداشتی.... آهان..... نه عزیزم .... جمعه البته عروسی دعوتم ولی تو اگر بیای خوب عروسی نمیرم... باشه باشه....قربونت... مراقب خودت باش...تلفن را قطع می کند و می گوید : خوب چی می گفتم؟
...................................................................................................
ابتدای صفحه