من از این عددها که چیزی ازشون سر در نمیارم، از مطب دکتر، از آزمایشگاه، از دیدن آدم های مستاصل و خسته روی صندلی در انتظار، از دکترهایی که حرف نمی زنن، از آمپولهای بلند پر از خون سرخ می ترسم، خیلی هم می ترسم، این خنده ها و بیخیالی ته صدا هم ادا ست.

دلم می خواد بغلم کنی و بگی که هیچ مشکلی نیست. تو بگی و من باور کنم.
...................................................................................................
ابتدای صفحه