از آنجایی که اولین بار بود در جاده چالوس رانندگی می کردم مامان ورد و دعا و سوره و آیه که بلد نبود بخواند به جایش از لحظه ای که راه افتادیم تا برگشتیم هی تِپ و تِپ صدقه داد. بعد هم من دیگر عمرا در جاده چالوس رانندگی نمی کنم. حرف که جرات نداشتم بزنم، سرم را اجازه نداشتم یک میلیمتر این ور و آن ور ببرم، سی دی نباید عوض می کردم، دست به تلفنم نباید میزدم، میوه و چایی و شیرینی هم نباید می خوردم. خلاصه گلوی خشک رفتیم و برگشتیم و هی همه گفتند وای اینجا چقدر خوشگله وای اونجا چه قشنگه وای اینجا چه سبزه و من فقط پیچ دیدم و آسفالت و ماشین.
بعد از مرزن آباد یک پیکان از سمت مقابل پیچ تند جاده را رد کرد و چون سرعتش زیاد بود نتوانست ماشین را کنترل کند و کوبید به دیوار سنگی جاده ، چرخید و عین گلوله توپ خورد به پرایدی که دو متر جلوتر از من آرام سربالایی را بالا می رفت بعد با فاصله مویی از کنار من رد شد و در چرخش بعدی اش خورد به پراید پشت سری بعد دو تا ملق ( درست نوشتم؟!) زد و خورد به یک پژو و بعد هم کوبیده شد به دیوار، همه این اتفاقها در 5 ثانیه رخ داد.

پ ن : تازه مامان و پدرم را راضی کرده بودم که با دوستان یک مسافرت مجردی برویم که یک راننده از خدا بی خبر گند زد به همه برنامه هایمان. تا اطلاع ثانوی ماشین تعطیل!
...................................................................................................
ابتدای صفحه