چهارم شهریور ماه ۱۳۸۵ از آنجایی که اولین بار بود در جاده چالوس رانندگی می کردم مامان ورد و دعا و سوره و آیه که بلد نبود بخواند به جایش از لحظه ای که راه افتادیم تا برگشتیم هی تِپ و تِپ صدقه داد. بعد هم من دیگر عمرا در جاده چالوس رانندگی نمی کنم. حرف که جرات نداشتم بزنم، سرم را اجازه نداشتم یک میلیمتر این ور و آن ور ببرم، سی دی نباید عوض می کردم، دست به تلفنم نباید میزدم، میوه و چایی و شیرینی هم نباید می خوردم. خلاصه گلوی خشک رفتیم و برگشتیم و هی همه گفتند وای اینجا چقدر خوشگله وای اونجا چه قشنگه وای اینجا چه سبزه و من فقط پیچ دیدم و آسفالت و ماشین. بعد از مرزن آباد یک پیکان از سمت مقابل پیچ تند جاده را رد کرد و چون سرعتش زیاد بود نتوانست ماشین را کنترل کند و کوبید به دیوار سنگی جاده ، چرخید و عین گلوله توپ خورد به پرایدی که دو متر جلوتر از من آرام سربالایی را بالا می رفت بعد با فاصله مویی از کنار من رد شد و در چرخش بعدی اش خورد به پراید پشت سری بعد دو تا ملق ( درست نوشتم؟!) زد و خورد به یک پژو و بعد هم کوبیده شد به دیوار، همه این اتفاقها در 5 ثانیه رخ داد. پ ن : تازه مامان و پدرم را راضی کرده بودم که با دوستان یک مسافرت مجردی برویم که یک راننده از خدا بی خبر گند زد به همه برنامه هایمان. تا اطلاع ثانوی ماشین تعطیل! ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |