از عصر که میرسم خانه آب قطع است. شیر را باز میگذارم و منتظر مینشینم تا کی به سرفه بیوفتد و قطرات آب را بپاشد توی سینک و هی پرفشار و کم فشار شود تا آخر آرام گیرد. انتظار بیهوده ای است. قبض آب را پیدا میکنم و شماره مرکز نزدیک خانه را میگیرم. تا فردا صبح هم شماره گیر را بزنم اشغال است. باکس های آب معدنی را گوشه آشپزخانه عین برج روی هم چیده ام. دو تایش برای خنک کردن بدن و رفع چسبندگی مانده روی پوست از گرمای روز کافی است. حالم بهتر می شود. لباس ها و ملحفه ها را ریخته ام وسط آشپزخانه . ساعت از 12 گذشته شیر به خرخر می افتد و باریکه ای آب راه میگیرد و کم کم پر فشار می شود. ظرف هارا می شورم و ماشین را روشن می کنم . باید منتظر بمانم کارش تمام شود و لباس ها را پهن کنم. وبگردی می کنم و بیهوده انتظار می کشم این موقع شب یکی آنلاین شود و گپ بزنیم. ماشین به مرحله تخلیه آب که میرسد انگار می خواهد از جا بکند و پرواز کند. صدایش در سکوت آپارتمان میپیچد. از نورگیر نگاه می کنم پنجره ها همه خاموش اند. با دوستی که آنلاین شده گپ میزنم. ساعت از دو گذشته دور دوم لباس ها را میریزم و باز به انتظار پایان کار می مانم. پنجره جدیدی باز میشود و یکی سلام می گوید. آی دی اش آشنا نیست. پشت هم سوال می پرسد. چند سالته؟ خونه تون کجاست؟ دانشجویی؟ کار می کنی؟ ازدواج کردی؟ همه را بی جواب می گذارم. بعد می پرسد : میای صکص چت کنیم؟ جوابی که از من نمی شود می گوید پس این موقع شب داری چه غلطی می کنی؟
...................................................................................................
ابتدای صفحه