جمعه از ابر سیاه خون میچکه


تازه ساعت شده 4، هنوز تا شب کلی مانده. پایم را میگذارم روی مبل بغلی و ظرف آلوهای آبدار را می گذارم کنار دستم. ساعت 6، فیلم و آلوها با هم تمام می شوند، یک لیوان چای و نبات پای کامپیوتر می خورم و این ور و آن ور توی سایت ها سرک می کشم، ایمیلم را چک می کنم، یکی از دوستان چندتایی عکس از بچه های تکه تکه شده در بمباران های بیروت برایم فرستاده. آلوها توی دلم پیچ می خورند. ساعت 7:30، هنوز تا شب کلی مانده، تلفن را می گذارم پایین ، بالشت را شوت می کنم جلوی تلویزیون و می خزم زیر پتو برای دیدن فیلم بعدی، ساعت 9 با زنگ در از جا می پرم، قبل از اینکه جمله کلیشه ایِ کی می تونه باشه به ذهنم خطور کند ته دلم خوشحال می شوم که یکی سراغم را گرفته، گوشی اف اف را برمی دارم و پیش از اینکه بپرسم کیه یکی داد می زند آشغالاتونو بیارین پایین ماهونه ما هم یادتون نره.
...................................................................................................
ابتدای صفحه