تکیه داده بودیم به دیوار، خنکی اش را با پوست شانه ها حس می کردم. او نم اشکی را که آرام روی گونه های باریکش می غلطید با نوک انگشت سبابه اش می گرفت و من خشم و اندوهم را سر ناخن انگشت کوچکم خالی می کردم.
پ ن : یکی از شوهرش جدا شده، دیگری در آستانه نامزد شدن است ، آن یکی کوچولویی در شکم دارد و این همه اتفاق فقط در سه هفته؟
...................................................................................................
Excellent, love it! » »
 
ابتدای صفحه