من هنوز برنگشته ام. توی پست قبلی نوشتم که یک هفته دیگر می مانم ولی نمی دانم چرا نوشته هایم پرید.

امشب مهمانی تولد بیست سالگی دختر یکی از دوستان عمه دعوت بودم.برایم جالب بود که از ملیت های مختلف مهمان دعوت کرده بود. انگلیسی و جامائیکایی و آفریقایی و پاکستانی و عرب و سومالیایی و هندی و سریلانکایی و افغانی.دختر افغانی بسیار زیبا بود و اصلا به افغان های مقیم ایران شباهت نداشت و فارسی را دست و پا شکسته با لهجه بسیار شیرینی صحبت می کرد.بیشترشان از بچگی با هم بزرگ شده اند. سیاه پوست های مقیم انگلیس خیلی کم دو رگه هستند و بیشتر آنهایی که من دیدم اصلیتشان مال قاره آفریقا است ( بیشتر سومالی و آفریقا و نیجریه)پوست خیلی تیره و موهایی با فرهای ریز دارند و اکثرا درشت هیکلند. چند تایی هم زوج سیاه و سفید دیدم که بچه هایشان دورگه شده اند با پوستی به رنگ کرم کارامل.
همان اوایل رقص یکی از پسرها که بعدا گفت سریلانکایی است دعوتم کرد به رقص. قد متوسطی داشت با پوست تیره ولی صورتش با نمک بود.بلند که شدم شوهر عمه ام هم بلند شد.در نقش بادیگارد هی دور و بر من می رقصید که مبادا یکی دست از پا خطا کند.دی جی دعوت کرده بودند با رقص نور و کلی دود و چراغ ها هم خاموش بود و من هیچی نمیدیدم و برای اولین بار از وقتی که اینجا آمدم احساس عدم امنیت می کردم. خدا میداند آهنگ هایی که می گذاشت را هیچ رقم نمی شد با رقص ایرانی جور کرد.دخترهای سیاه پوست که از اول تا آخر باسن و سینه هایشان را تکان می دادند و بقیه هم همین طوری الله بختکی یک چیزی می رقصیدند. موزیک که ملایم شد همه دست به کمر شدند برای تانگو. دست شریک رقصم که بهم خورد ناخودآگاه نمی دانم خجالت کشیدم یا طبق عادت که توی ایران نسبت به لمس شدن توسط غریبه ها واکنش نشان می دهم کشیدم عقب و طفلکی کلی عذر خواهی کرد و گفت از فرهنگ و رقص ایرانی هیچی نمی داند . بقیه شب را با هم رقصیدیم . آهنگ هندی که گذاشتند روی زمین زانو زده بود و کف دست ها را به هم چسبانده بود و برایم هندی می خواند و دوست هایش دورمان حلقه زده بودند و من هم از خجالت و خنده داشتم می مردم.
پسرهای ایرانی تا خرخره مشروب خوردند و هر کوفتی دم دستشان بود کشیدند و حسابی بد مستی کردند و آخرشب هم یکی ولو شده بود روی زمین و هی داد می زد fucking paki ( که فحش بدی برای پاکستانی ها محسوب می شود) و دو نفر دست و پایش را گرفتند و از خونه پرتش کردند بیرون.
از خانه که بیرون زدیم دختر دوست عمه روی پله ها دم در نشسته بود و رد اشک روی گونه هاش خشک شده بود. گفت سال دیگه نمیزارم هیچ کس مشروب بخوره.
...................................................................................................
ابتدای صفحه