روزهای اول از دیدن کلیساهای قدیمی کلی هیجان زده شده بودم.بعد یک کم که گذشت دیدم هر محلی دو سه تا کلیسای قدیمی دارد که همه هم مدل هم هستند .
روز فوتبال انگلیس وسط یکی از میدان های بیرمنگام چند نفری کاغذهایی پخش می کردند با این مضمون که اگر امروز روز آخر دنیا باشد تو چی کار می کنی و آیا باز میشینی فوتبال نگاه می کنی و از این حرفها.
یادم افتاد که اینجا دستشویی رفتن هم مصیبتی است. بیشتر ایرانی ها از ایران با خودشان شلنگ آورده اند ولی خانه عمه جان باید با آب پاش مشکل را حل کرد و آن هم دو سه روزی طول می کشد دستت بیاید که چی کار کنی که همه شلوارت خیس نشود.
می خواستم بیشتر از ایرانی های مقیم انگلیس و تفکراتشان بنویسم ولی ظاهرا خیلی ها طاقت شنیدن و خواندنش را ندارند.فقط یک تکه اش اینکه دیروز جایی بودم و یکی می گفت که دوستش آخرین باری که ایران بوده گفته برای رد شدن از عرض خیابان های تهران باید تاکسی بگیری و بروی آن طرف خیابان و شب ها هم بعد از ساعت نه نباید توی خیابون باشی چون چاقو بهت می زنن. تازه مرا هم شاهد گرفته بود که حرف هایشان را تائید کنم.
قسم می خورم که این ده دوازده روز حرفهایی شنیده ام که خودش یک کتاب جک می شود.
...................................................................................................
ابتدای صفحه