سگ باهوش
پشت در که رسیدم فیدل بویم را حس کرد و خودش را کوبید به در.دو روز از خانه بیرون نیامده بود، تند از پله ها رفت بالا و پشت در پشت بام ایستاد و پارس کرد. چند تا فحش به سحر دادم با این سگ نگه داشتن و سفر رفتنش ، روی پشت بام اول دو سه تا چرخ زد و بعد همان گوشه همیشگی یک پایش را بالا گرفت و جیش کرد و بعد همان جا را بو کرد و رفت آن طرف پشت بام و دوباره یک کمی آنجا جیش کرد. آفتاب افتاده بود روی پشت بام و صدای جیر جیر تسمه کولر یکی از همسایه ها سکوت را می شکست.از صندلی که یک سالی است گوشه پشت بام افتاده و باد و باران خورده تکه ای چوب کندم. خیلی سخت نبود، حسابی پوسیده شده. روی زانو نشستم . چوب را چند باری جلوی پوزه فیدل گرفتم و حسابی که بو کرد پرتش کردم چند متر آن طرف تر و داد زدم برو بیارش، اول با زبان آویزان و چشم های گردش مرا نگاه کرد ، کله اش را تکان داد و دوید خلاف جهتی که چوب را انداخته بودم. پشت کولرها گم شد و یکی دو دقیقه بعدش با یک تکه استخوان مرغ توی دهانش برگشت.
...................................................................................................
ابتدای صفحه