چهار شب پیش

پایش را گذاشت لب میز، تکیه داد به پشتی مبل و دست چپ اش را بالا آورد نزدیک دهانش فوت کرد تا لاک آبی زودتر خشک شود. ماژیک سفید را برداشت و گفت من به هادی اعتماد دارم، یه سال هم از هم دور باشیم خیالم ازش راحته. دستش را گذاشت روی زانویش و با ماژیک سه تا نقطه سفید گذاشت گوشه راست ناخن انگشت سبابه دست چپ اش. ماژیک نقره ای را برداشت و یک خط کج کشید زیر سه تا نقطه سفید.انگشتانش را از هم باز کرد سرش را کمی تکان داد گوشه لبش را با دندان گرفت مکث کرد در ماژیک را بست . شیشه استون را برداشت و گفت بیریخت شد.

دو شب پیش

از کنار کولر چند تایی سنگ ریزه جمع کردم ، کمرم را چسباندم به دیوار و پایم را گذاشتم روی آجرهایی که دیش ماهواره همسایه را نگه داشته اند و خودم را کشیدم بالای لبه پشت بام. تکیه داد به دیوار روبرویی، لیز خورد و نشست روی زمین، سیگارش را روشن کرد و بسته اش را پرت کرد برای من ، نرسیده به دست من افتاد روی زمین،آسمان کیپ ابر بود. موبایل زنگ خورد نگاهی به صفحه اش انداخت و بلند شد ، خاک پشت شلوارش را با دست تکاند ، گوشی را برداشت و راه افتاد . تا برود آن طرف پشت بام و پشت کولرها گم شود صدایش را شنیدم که می گفت تا راستشو نگی دیگه نمی خوام صداتو بشنوم.تو هر روز تا ساعت 10 شب باشگاه هستی. دیروز که مامانت اینا مسافرت بودن چرا 7 خونه بودی؟ موبایلت چرا تا آخر شب خاموش بود ؟ ببین به من دروغ نگو.
چراغ اتاق خانه روبرویی روشن شد، سنگ ریزه ها را برداشتم و یکی یکی پرت کردم توی حوض بزرگ خانه همسایه.
...................................................................................................
ابتدای صفحه