هفدهم فروردین ماه ۱۳۸۵ عکس بزرگی از حضرت محمد که رویش دعا نوشته شده بالای تلویزیون زده، خودش گفت ، وگرنه که من از کجا بدانم آن آقای سیبیلوی چهارشانه با آن چشمان شهلا می تواند حضرت محمد باشد.میگه مادر جون رنگ و روت چقدر پریده، نمیگم که دو سه روزیه حالم بده ، تجربه ثابت کرده که گفتنش می تواند کلی نسخه خانگی را همراه داشته باشد، عرق زیره و دم کرده گل گاوزبان و مرزنجوش و خاکشیر و ... میگه من که تو این آپارتمان هم صحبتی ندارم.گاهی دلم میگیره میرم پارک ته کوچه میشینم.. موقع خداحافظی کاغذی می دهد دستم و می گوید این آیت الکرسی را بزن بالای در خونه ازت محافظت می کنه. یک طبقه میروم بالا خانه خودم.آیت الکرسی را می گذارم روی میز ناهار خوری ، لباس عوض می کنم ، موسیقی می گذارم و دیگر خیالم راحت است که صدای بلندش خانم همسایه را اذیت نمیکند. ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |