خیلی سعی می کنم از کلیشه های رایج در روابط آدم ها پیروی نکنم ولی به خودم نگاه میکنم و می بینم همه آن چیزهایی را که همیشه نفی شان می کنم از گوشه و کنار شخصیتم دارد خودش را نشان می دهد.
می دانم تفاوت بین حرف و عمل خیلی زیاد است و من حرف زیاد می زنم ، اما قول نمی دهم که به وقتش بتوانم عمل بکنم.
نمونه اش اینکه :
من اصلا حسود نیستم اما وقتی دخترخاله ام زنگ می زند و میگوید که با مامانِ من رفته استخر و خیلی هم بهشان خوش گذشته حرصم میگیرد. مامان من مال خودِ خودم است و دلم نمی خواهد با دختر خاله ام استخر برود!!
من اصلا بدجنس نیستم اما باید هر جور شده حال این دختره را که می خواهد زن عمویم بشود بگیرم.
من اصلا از غیبت خوشم نمی آید اما دیشب با دختر همسایه یک ساعت پشت سر آقای همسایه و دوست دخترش غیبت کردیم! بعد هم با آن یکی دوستم یک ساعت پشت سر دختر همسایه حرف زدیم.
من اصلا فضول نیستم اما دیروز ساعت 7 کجا بودی ؟ کی بود سه بار بهت زنگ زد؟ صدای دختر چرا پشت تلفن میومد؟ چرا زنگ زدم برنداشتی؟ کی میری؟ کی میای؟
من اصلا به مادیات اهمیت نمی دهم اما تو چرا پول نداری یک ماشین بخری؟ من دیگه با تاکسی جایی نمی آیم!
من اصلا دوست ندارم خودمو اهل مطالعه و کتاب و اینها نشون بدم ولی اگر شبی یک کتاب نخونم خوابم نمیبره ،آخرین کتابی که خوندم اِم ...اِم چیزه اسمش حالا یادم نمی آید ولی خیلی قشنگ بود. داستان زندگی یک دختره است که خیلی فقیره و عاشق یک پسر پولدار میشه و بعد تصادف می کنه و....، آهان بعد این گابریل گارسیا مارکز که گفتی کی هست ؟
...................................................................................................
ابتدای صفحه