شیر را میریزم توی لیوان و کمی هم چای اضافه می کنم تا گرم شود و کلی بیسکوئیت مادر خرد می کنم تویش و بعدش با خیال راحت لم می دهم و خمیر نرم و شیرین را با قاشق ذره ذره می خورم. حسابدارمان می آید توی اتاق و یک نگاهی به لیوان می اندازد یک نگاهی به قیافه من و بعد اشاره می کند به لیوان و می گوید نازنین هم خیلی دوست داره . ( نازنین دختر 3 ساله آقای حسابدارمان است!)
دیشب خبر دار شدم یکی از دوستانم از شوهرش جدا شده. ساعت 12 شب تلفن را برداشتم و به آن یکی دوستم هم خبر دادم و یک ساعتی غیبت کردیم. خداییش خیلی وقت بود خبر خاله زنکی جدید نشنیده بودم!! خیلی وقت هم بود که آن جنبه خبیث روحم خودش را نشان نداده بود که دیشب به اندازه کافی خودنمایی کرد!
دوست عزیز من هیچ وقت از کمک به دیگران نمی ترسم . اگر ایمیل بگذاری توضیح می دهم که چه طور می توانی از بلاگ رولینگ عضویت بگیری و موتجه آپدیت شدن بلاگ ها بشوی.
...................................................................................................
ابتدای صفحه