این پست را اول به عنوان کامنت گذاشتم برای شب نویس ، بعد دلم خواست اینجا هم باشد.

من با اون جمله دستهایشان را جایی گذاشته بودند که زیادی نباشد مشکل دارم. کلا من با دستهایی که زیادی باشن مشکل دارم .مخصوصا وقتی هیچ کاری ازشون برنمیاد.مثل وقتی زیر تنه گیر کردن و نمیشه تکونشون داد. یا مثل وقتی داری با چنگال غذا می خوری و دست چپتو نمی دونی چی کار کنی. تو مراسم عزاداری مادربزرگم انقدر به قبر نزدیک شدم که بتونم داخلشو ببینم. راستش اون لحظه بیشتر به این فکر می کردم که زیر نگاه خیره فک و فامیل یک اشکی بریزم تا بعدا به عنوان نوه بزرگ حرفی توش درنیاد. اون لحظه اصلا به مرگ فکر نمی کردم. به ذهنم هم نرسید که روزی خودم هم میرم زیر اون سنگ هایی که مَرده داشت با پا می کوبید روشون تا خوب جا بیوفتن. من تمام مدت حواسم به این بود که این سنگه آیا روی صورت مادربزرگمه یا نه. ( بعدا فهمیدم که نیست.) رگبار تندی هم گرفته بود و من هم بدون چتر وایساده بودم و قطرات سرد آب از روسری ام که خیسه خیس بود راه می گرفت توی یقه ام و می رفت پایین روی پوستم و من غلغلکم میومد. همونجا بود که یادم افتاد من با روسری آبی و سفید رسیده بودم دم در خونه و حالا یک شال مشکی سرم بود که یادم نمیومد کی وسط اون هیر و ویرانداخته بودش روی سرم.خوشحال بودم که آرایش ندارم چون بعدش احتمالا عین دلقک سیرک می شدم.حواسم به این بود که نخندم. شرط می بندم هیچ کس توی اون جمع به این که نفر بعدی کیه فکر نمی کرد. همه بیشتر حواسشون به بارون بود و لباسهاشون که داشت خیس می شد و اینکه پاهاشونو کجا بزارن که کمتر تو ی گل فرو برن و خدا کنه سرما نخورن ، نمونه اش هم عمه ام که درست همون موقع هایی که داشت حسابی گریه می کرد و مادر مادر می کرد حواسش به این بود که دست پسرشو بگیره بیارتش زیر چتر یا اون یکی عمه ام که همه اش به دخترش می گفت برو توی ماشین مریض میشی.همون جا فهمیدم که هیچ کس الان به مرگ فکر نمی کنه. همه دنبال زندگی بودن. بارون هم حسابی خاکو گل کرده بود انقدر که با نوک پا و دست و بیل و هیچی نمیشد یک ذره خاک ریخت پایین. میدونی من بعدش فهمیدم که چرا شوهر عمه ام رفت اون پایین و گلی و خیس برگشت بالا. ظاهرا این جور مواقع داماد از پسر محرم تره. خلاصه که به نظر من این جور موقع ها زندگی بدجور پررنگ میشه و ارزش پیدا می کنه.
...................................................................................................
ابتدای صفحه