یک هفته قبلش آش رشته پخته بود.چهار روز پیشش زنگ زدم گفت این هفته برایم دلمه می پزد. دو روز قبلش با هم رفته اند بازار، شب قبلش بادمجان سرخ می کرده، یک ساعت قبلش چای دم کرده.
انگار همه چیز قبل از 14 بهمن اتفاق افتاده و بعد از آن دیگر زمان متوقف شده .
مامان سر ناهار بی هوا به پدرم گفت یادم باشه از مامان شوید خشک بگیرم. قاشق که توی دست من خشک شد یادش افتاد. کاش پدرم گریه می کرد. من تحمل دیدن آن اشک ته چشم هایش و بغض توی گلویش را ندارم.
اینجا که نمی شود گریه کرد. یک گوشه دنج می خواهم و یک بغل گرم و یک آدم صبور که هیچی نگوید و بگذارد من یک دل سیر گریه کنم.
گیر می دهم. خودم هم می دانم. به زندگی به کار به عشق به تنهایی به همه چیز گیر می دهم. حالا هم گیر داده ام به مرگ. به این مرگ لعنتی که هنوز هیچ کس باورش نکرده.
...................................................................................................
ابتدای صفحه