نهم بهمن ماه ۱۳۸۴
نخودی

دستش را دراز می کند و لپم را می کشد و می گوید آخی نازی. رو می کند به دیگری و می گوید کله پاچه دوست نداره، بریم یه جای دیگه. نمی گویم من کله پاچه دوست دارم. زل می زنم به شیشه.
حرف که می زنند انگاری من حضور ندارم. می گوید بینی اش قشنگ شده. من سوم شخص غایب هستم. من نخودی ام. سالهاست که من نخودی ام. 17-18 سال پیش هم هر وقت بهاره و حمید گردو شکستم بازی می کردند و حمید میزد سر بهاره را می شکست من نخودی بودم. حمید اول رضا را می کشید که با آن لنگ های درازش از روی همه توپ ها می پرید و تازه کلی هم گل می گرفت.
بهاره هم رامین را می کشید که تر و فر بود و تا آخر بازی نمی سوخت. من را می گذاشتند نفر آخر. لبهایم که آویزان میشد حمید می گفت رکسی هم با ما. این یعنی که من نخودی بودم. این یعنی که من را اول از همه میزدند و می سوختم و بقیه بازی را زانو به بغل از کنار نرده ها تماشا می کردم.
...................................................................................................
ابتدای صفحه