بهاره میگه ما دیگه بزرگ شدیم. نباید با پسرا بازی کنیم. از لجش میگه. آخه موقع وسطی بازی رامین با توپ محکم زد توی شکمش. حمید و رضا روی نرده ها خم میشن و مسابقه تف انداختن میدن. بهاره میگه بیاین خاله بازی. بعد فرش میندازه گوشه تراس و میره اون سرویس چایخوری چینی که باباش براش از ترکیه آورده میاره. بهاره همیشه مامان میشه و سارا دخترش. بهاره دوست داره به همه دستور بده. حمید میگه من بابا میشم تو دخترم بشو. من دوست ندارم حمید بابام باشه.
رضا با اون لنگ های درازش از نرده ها میره اون طرف و آویزون میشه. رامین هم دنبالش میره. بهاره جیغ میزنه و میگه دیوونه ها، به بابام میگم. بابای بهاره مدیر عامله ، برای همین هی قیافه میگیره، میگه بابام رفته ایتالیا، از پدرم می پرسم ایتالیا کجاست؟ یک چکمه روی نقشه نشونم میده میگه اینجاست. میگم دلم می خواد برم ایتالیا. مامان میگه بزرگ میشی درس می خونی، بعد هر کجا دوست داشتی میری.
...................................................................................................
ابتدای صفحه