مامان داره گوشت چرخ می کنه. صدای منو نمیشنوه.بغلم میکنه میزاره روی کابینت. خودمو میکشم عقب و تکیه میدم به کاشی های خنک دیوار. میپرسه امروز چی کار کردین ؟ تکه های گوشتو با دست میندازه توی دهنه چرخ گوشت و با گوشت کوب فشارشون میده. می گم مامان چرا حمید انگشت نداره؟ میگه انگشتاش قطع شدن. می گم چه جوری قطع شدن؟ میگه دستش رفته توی چرخ گوشت. نگاه می کنم به گوشت قرمزی که پیچ می خوره و از چرخ گوشت خارج میشه. می گم اونوقت دستشو چه جوری در آوردن؟ میگه از آتش نشانی اومدن چرخ گوشتو بریدن و دستشو درآوردن. میگم برای همین انقدر لاغره؟ میگه نه لاغره چون غذا کم می خوره. شیر نمی خوره. می گم من گوشتارو بندازم؟ میگه مراقب باش. تکه های گوشتو برمی دارم و از بالا می اندازم توی دهنه چرخ گوشت. اون آهنه پیچ پیچیه گوشتارو میکشه توی خودش و مثل ماکارونی از دهنش میده بیرون. دستمو بو می کنم. بوی گوشت میده . بوی انگشت های حمید...
...................................................................................................
ابتدای صفحه