با کلاغ جماعت عمرا نمی شود دوست شد. مغرور است و غیر قابل اطمینان. گوشت که برایش می گذارم زل می زند توی چشم هایم و یکجوری جلو می آید انگاری می خواهد بگوید اگر دست از پا خطا کنی چشم هایت را از کاسه در می آورم. تازه تصور ناز کردن کلاغ حالم را بد می کند.
یاکریم ها هم یک چیزی شان می شود. هی با چشم های گردشان نگاهم می کنند و تا نزدیک می شوم پر می کشند. نمی فهمند که من فقط می خواهم نازشان کنم.
این گربه سفید و خاکستری که توی پارکینگ روی کاپوت ماشین می خوابد چند شبی است با من دوست شده . برایش شیر می برم. دو سه متر آن ور تر می نشینم و آرام باهاش حرف می زنم. پوزه کوچکش را که توی ظرف فرو می کند با چشم هایش هوایم را دارد که مبادا جلوتر بروم . دیشب ازش پرسیدم می فهمی چی میگم؟ با چشم های گرد و خاکستری اش نگاهم کرد و گفت میو میو. خیالم راحت شد که می فهمد. فقط حیف که وقتی شکمش سیر می شود جست می زند روی دیوار حیاط و می رود. این یکی را هم نشد نازکنم.

بچه ؟ تصورش هم مو به تنم راست می کند. سگ ، گربه ، همستر، دلفین ، اسب آبی، اژدها یا هر موجود دیگری که آرام بنشیند و بگذارد من نازش کنم.
...................................................................................................
ابتدای صفحه