یلدای خود را چگونه گذراندید؟
به عمه ام که زنگ زد خانه مادر عروسشان دعوتم کرد گفتم خانه پریسا مهمان هستم،به پریسا گفتم خانه عمه ام هستم، به آن یکی عمه ام گفتم شب خانه دایی ام هستم،به دایی ام گفتم خانه عمویم هستم، به عمویم گفتم با بچه ها شام می رویم بیرون، به مامان گفتم که تنهایی خیلی هم خوش می گذرد.ساعت 9 هم گرفتم خوابیدم.
تکرار و تکرار و تکرار و زمان می گذرد و یک وقت به خودت می آیی و میبینی دنیای این آدم با دنیای تو به اندازه فاصله میان ماه و
زمین از هم دور است،به اندازه چندین سال نوری.
به خودم دیگر چرا دروغ می گویم؟ من که مدتهاست این فاصله را می شناسم.
...................................................................................................
ابتدای صفحه