بیست و هشتم آذر ماه ۱۳۸۴ رفتم سینما.
رفتم اول شخص مفرد است. رانی خریدم با شکلات فندقی. تا نشستم روی صندلی پای سه نفر را لگد کردم و از 7 نفر عذرخواهی کردم . سالن که تاریک شد بلند شدم. دوباره پای سه نفر را لگد کردم و از 7 نفر عذرخواهی کردم . بقیه راه را پیاده برگشتم.هوا سرد بود. پالتو ام جیب نداشت،دستکش هم همراهم نبود. خیلی خوش گذشت. دیشب به خاطر آن صدایی که در حافظه موبایلم بود و با عوض کردن گوشی از بین رفت گریه کردم. آدم به چه چیزهای مسخره ای دل می بندد. شخصی که نبودنش دلتنگت نمی کند و صدایی که پاک شدنش اندوهگینت میکند. گند بزنن تازه فهمیده ام مردن هم دست خود آدم نیست. ![]() ...................................................................................................
|
![]() باغ بی برگی roksana@gmail.com دیگران گذشته ها گذشته |