دوستی دیشب پرسید که چرا وبلاگ می نویسم.گفتم برای من نوعی روزمره نویسی است که در عین حال قسمتی از نیمه پنهان زندگی و شخصیتم را در آن آشکار می کنم. پرسید پس چرا به جای بلاگ که توسط دیگران خوانده می شود در دفترخاطراتم نمی نویسم. گفتم چون به نظرم هر آدمی در عین حال که دلش می خواهد رازهای درونی ، شخصیتی و زندگی اش را حفظ کند به نوعی تمایل به شناخته شدن توسط دیگران دارد . در مورد خودم شاید نوعی احساس نیاز به تعریف شدن و مورد توجه واقع شدن هم باشد.اما بیشتر دلم می خواد یاد بگیرم از نقد شدن نترسم. به نظرم انتقاد را شنیدن و تحمل کردن جسارتی می خواهد که به مرور زمان انسان را بزرگ می کند و باعث می شود پوست بیاندازد.گاهی وقتی آرشیو خودم و خیلی های دیگر را می خوانم متوجه تغییراتی می شوم که در طول روزها و ماه ها و سال ها کرده اند. تغییراتی که اگر نوشته نشده بود شاید به چشم نمی آمد.
امروز حالم عالی است،دلم می خواهد پشت همین میز بزنم زیر آواز و برقصم، نه به خاطر ماه که هنوز در آسمان صاف دیده می شود، نه به خاطر کوه ها که بعد از یک هفته دیده می شوند و نه به خاط هوا که عالی است، بلکه بیشتر به خاطرمحبت یک دوست عزیز ندیده
پ ن : قبلا گفته بودم من خیلی بی جنبه هستم و زود ظرفیتم Over Flow می شود.
...................................................................................................
ابتدای صفحه