چهارشنبه شب مادر یکی را نشان می داد که بهت زده می گفت من همین یک بچه را داشتم، نفهمیدم برای دل آن مادر بود یا بیشتر برای دل خودم که تا می توانستم گریه کردم.

همکارم می گوید از یک متر و نود سانتی متر قد و نود کیلو وزن تنها یک دست باقی مانده بود . اصولا اطلاع رسانی غلط شایعات را به همراه می آورد. همکارم می گوید که برادر دامادشان قصد پرواز نداشته ولی صبح با ماشین دنبالش آمده اند و یک پاکت هم داده اند دستش و گفته اند وقتی رسیدی مقصد بازش می کنی،که البته دیگرهیچ وقت معلوم نمی شود توی پاکت چه بوده.

بعد از اینکه فهمیدم عروس و داماد شش میلیون تومن سر عقد کادو گرفتند پایه ازدواج شدم اساسی.مخصوصا که کل فامیل اعتراف کردند حاضرهستند دو برابر کادو بدهند تا من بله را بگویم.اما هر کاری کردم حاضر نشدند خشکه حساب کنند. اگر داوطلبش پیدا شود حاضرم نصف نصفش کنیم. دم آخونده را هم میبینیم که به جای قبلت کذایی یک آیه دیگر بخواند.بعدش هم قول می دهم هر کسی برود دنبال زندگی خودش.

موقع دسته گل پرت کردن همه ریختن وسط و طبق معمول هم دسته گل نصیب کسی شد که قبلا ازدواج کرده بود. من نمی دانم این آقایون متاهل خجالت نمی کشند؟

فعلا هنوز همه در جو عروسی هستند . دیروز بعد از اینکه دو بار یک مسیر را اشتباه رفتم مادربزرگم با خوشجالی گفت که مادرجون نفر بعدی خودت هستی، حالا دو بار یک مسیر را اشتباه رفتن به ازدواج چه ربطی دارد خدا می داند.

من نوه اول بودم اما پسردایی خودش را توی لیست انداخت جلو، دیشب یک اولتیماتوم حسابی به همه نوه ها دادم که حساب کار دستشان باشد بعد از این نوبت را رعایت کنند.

دارم از این قضیه سقوط هواپیما حسابی استفاده می کنم. هر 5 دقیقه یکبار به مامان می گویم که حیف از این همه جوانی که زیر خاک رفتند و چه آرزوهایی که نداشتند.بعد هم تندی یادآوری می کنم که من هم دلم یک 206 نوک مدادی می خواهد.فکر کنم یک هواپیمای دیگر باید سقوط کند تا احساسات مامانم به غل و غل بیوفتد و آرزوی من هم برآورده شود.
...................................................................................................
ابتدای صفحه