یک وقت هایی آدم کلی تلاش می کند تا حرف دلش را بزند و نمی تواند و بعد می بیند یکی دیگر همان حرف را به راحتی گفته است.

یک وقت هایی ...
یک وقت هایی آدم هوس می کند زندگی اش را مثل یک لباس چرک و کثیف در بیاورد از تنش ، بیاندازد توی تشت ، بسابد ، بمالد ، بشورد و بعد ، پهنش بکند روی بند رخت و خودش هم همان جور لخت و پتی بنشیند توی ایوان و لم بدهد و باد بخورد .

من اگر باشم ترجیح می دهم بعدش هم همان طور لخت و پتی بنشینم و آن لباس را دیگر تنم نکنم.

پ ن : اگر یک شب را تا صبح بدون آنکه ثانیه ای خوابتان برده باشد سپری کرده باشید و با سردرد و سرگیجه آمده باشید سر کار و از قضا همکارتان که میز روبرو می نشیند عادت داشته باشد 20 دقیقه ای یک بار یک چایی لیوانی بخورد و هر بار هم با صدای شبیه فرو رفتن آب در سینک طرفشویی چایی اش را هورت بکشد، خیلی عجیب نیست که میل به کشتن آدمها در وجودتان بیدار شود!
...................................................................................................
ابتدای صفحه