کاش خواهر بزرگتری داشتم که ازدواج می کرد و بچه دار می شد و بچه اش نوه سوگلی پدر و مادرم می شد .
قسم میخورم که حسادت نمی کردم اگر خودش و بچه اش و زندگی اش کانون توجه پدر و مادرم میشدند.
این جوری من هم خاله می شدم وهر چی که بچه اش می خواست برایش می خریدم و وقت هایی که مامانی اش دعوایش می کرد می گفتم بیا توی بغلم قایم شو . آن وقت تنگ در آغوشش می گرفتم و به خواهرم چشم غره می رفتم که به بچه کاری نداشته باشد و حتما او هم می گفت تو با این کارهایت بچه را لوس می کنی. شاید هم عصبانی میشد و می گفت که در تربیت بچه اش دخالت نکنم.
اصلا اگر خواهر داشتم هفته ای یک بار عصر ها بچه اش را می سپردیم دست مامان ،که دلش لک می زند برای همچین روزی، و بی خیال راه می افتایدم توی خیابان و من دستم را می انداختم دور بازویش و خودمان را می چسباندیم به هم. شاید هم بستنی قیف می خریدیم و بی خیال لیس میزدیم و من همه رازهای دخترانه ام را برایش می گفتم و هر دو سرخ می شدیم و و پا تند می کردیم تا قبل از غروب آفتاب برگردیم خانه.
حداقل یک خوبی اش این بود که محبت و توجه و نگرانی پدر مادرم به جای آنکه تقسیم بر دو شود بر سه تقسیم می شد و سهم کمتری نصیب من می شد.


کسی می داند نشانه های جنون چیست؟ تو را به خدا نخندید من کاملا جدی می گویم چرا یکی پیدا نمی شود حرف مرا بفهمد.
...................................................................................................
ابتدای صفحه