دیروز نزدیک های ساعت 8 اتوبان صیاد را به سمت شمال دور زدم و تازه داشتم سرعت می گرفتم و در همان حال به این فکر می کردم که امروز چه کارهایی را باید انجام بدهم و چقدر خوب است که پدرم ماشین را برایم فرستاد و دیگر سرما بینی ام را اذیت نمی کند که یک دفعه...
آن قسمت از حافظه ام به کل پاک شده است و فقط یادم می آید که ماشین جلویی ترمز کرد بعد من ترمز کردم و توی آینه دیدم که پژوی با سرعت آمد و از پشت کوبید به من و من کوبیدم به ماشین جلویی و او هم کوبید به جلویی و ...
بقیه اش هم گفتن ندارد. من مانده ام و یک پراید از دو طرف خورده و درب و داغان و پدر و مادری که خبر ندارند و جمعه برای بردن ماشینشان می آیند.
پ ن : هنوز هم می گویم کاش دماغم شکسته بود ولی ماشین چیزی اش نمی شد.
...................................................................................................
ابتدای صفحه