دو هفته پیش که دختر همسایه طبقه بالا برای عیادت من ( بخوانید بینی من ) آمده بود پایین و بعد مامان با یک بغل اسفناج، که از حسین آقای وانتی خریده بود که خروس بی محل است ( آخر جمعه صبح ساعت 8 پیدایش می شود و هوار می کند سبزی قرومه، سبزی پلو ، بدو بدو) آمد خانه و گفت همسایه طبقه بالا واحدش را که همیشه خالی بود فروخته و صاحب خانه جدید هم خانه را به یک خانم مسن و پسرش اجاره داده است و هفته آینده هم اسباب کشی می کنند، آه از نهاد ما درآمد که باز هم پیرزن؟
( آخر 4 واحد دیگر را هم 4 تا خانم مسن ( بالای 75 سال) تصرف کرده اند که با وجود آنکه گوش هایشان سنگین است و چشم هایشان هم خوب نمی بیند و آرتروز و پوکی استخوان و کمردرد و قند و فشار خون هم دارند، آمار همه رفت و آمد های ساختمان را دارند و حواسشان به همه چیز هست و هر بار هم مرا گیرمی آورند می پرسند این آقای قد بلند و عینکی با شما نسبتی دارد و من هم یک سال است که مدام توضیح می دهم بله ایشان برادر من هستند!).
سه چهار روز پیش دختر همسایه طبقه بالا یک دستش را روی بینی اش گذاشت یعنی که حرف نزنم و با دست دیگر مرا کشید توی خانه و با هیجان گفت که کشف کرده واحد بغلی را یک آقای جوان مجرد ( بخوانید خوشتیپ) اجاره کرده که جریان مادرش هم فقط برای رد گم کردن بوده است.بعد ما اول کلی هیجان زده شدیم ولی از آنجایی که این روزها به ندرت چیزی ما را به هیجان می آورد 5 دقیقه بعدش گفتیم خوب به ما چه ربطی دارد و سرمان را انداختیم پایین و رفتیم دنبال کار و زندگی خودمان. همین!
...................................................................................................
ابتدای صفحه