# جریان تحریم آنچنان هم سفت و سخت نیست. ظاهرا کمیسیونی در وزارت بازرگانی تشکیل شده که در مورد واردات کالا ها از انگلستان تصمیم گیری می کند و برای کالاهای ضروری سخت گیری نمی کنند. مملکت حسابی شیر تو شیر است و هیچ چیز حساب و کتاب ندارد.
تقریبا اکثر سازمان های دولتی که با آنها کار می کنیم دچار رکود شده اند و همه منتظر تغییراتی در قسمت های مختلف مدیریتی هستند و هیچ کس دلش نمی خواهد مسئولیت پروژه ای را به عهده بگیرد. به عبارت دیگر می گویند ما که داریم می رویم... لق کار . 8 ماه از سال گذشته و اکثر سازمان ها هنوز بودجه ای دریافت نکرده اند و همه کارها روی هوا مانده است.

# زندگی هم مثل همیشه جریان دارد و اشکال اینجاست که صبر نمی کند تا من به پایش برسم. آنجاهایی هم که شل می کند تا من سوار شوم خودم تنبلی می کنم. هر بار می گویم از فردا و این فردای لعنتی نمی دانم چرا زودتر هیچ وقت نمی آید.
گاهی که روی دنده غر می افتم و از یکنواختی زندگی شکایت می کنم بلافاصله یک اتفاقی می افتد که یادم می اندازد هی الاغ یادت باشد که همین یکنواختی هم کلی خوشبختی محسوب می شود.
به قول دوستی حتما اشکال از خودم است که تعداد دوستان نزدیکم از تعداد انگشتان دست راستم هم کمتر است و تازه در حضور همین دوستان نزدیک هم باید کلی خودسانسوری کنم. احتمالا من از آن دسته آدم هایی هستم که راحت با دیگران ارتباط برقرار می کنم اما در ادامه دادن آن دچار مشکل می شوم.

# بدم نمی آید مدتی این قالب بچه خوب و مودب و حرف گوش کن را کنار بگذارم .

# بینی هم خوب است. کمی ورم دارد ولی فرم کلی اش راضی ام می کند.


...................................................................................................
ابتدای صفحه