دچار دپرشن بعد از عمل شده ام. با خودم می گویم خوب که چی ؟ واقعا چرا تن به این عمل مزخرف زیبایی دادم.
تازه فهمیدم که سلامتی نعمتی است که فقط وقتی از دستش می دهیم قدرش معلوم می شود.
فین نمی توانم بکنم، خمیازه نمی توانم بکشم، وقتی می خواهم عطسه کنم باید مثل اسب آبی دهانم را باز کنم و زمان پخش سریال برره هم باید بروم توی اتاق خواب چون به محض اینکه می خندم انگار یک میله توی بینی ام فرو می کنند. مامانم باید حمامم کند و کله ام را موقع شستن چنان چنگ می زند که یاد حمام های بچگی ام می افتم.
از چهارشنبه تا به حال یا روی تخت دراز کشیده ام یا روی کاناپه جلوی تلویزیون ، هر چه کتاب خوانده و نخوانده داشتم هم یک بار مرور کردم.تمام سریالهای مزخرف تلویزیون را دیده ام و خدا خدا می کنم پنج شنبه هر چه زودتر از راه برسد وقبل از آنکه کارم به جنون بکشد برگردم سر کار و زندگی خودم.
دلم لک زده است برای پیاده روی در یک عصر پاییزی شلوغ در خیابان ولیعصر یا یک گردش در بازار میوه تجریش .
پ ن :
1- بازم خوش به حالتون که می تونین فین کنین!
2- یک سوال از خانم های خانه دار: میشه لطفا بگین روزها توی خونه چه کار می کنین که حوصله تان سر نمیرود؟
3- دختر عمویم 3 ساله ام با چشم ها و گونه های تبدار روبرویم نشسته بود و متعجب نگاهم می کرد که چرا دو طرف صورتم را گرفته ام تا نخندم. گفتم که اخه وقتی می خندم بینیم درد می گیره. خیلی متفکرانه نگاهم کرد و گفت من وقتی می خندم باسنم درد میگیره!
...................................................................................................
ابتدای صفحه