خیلی دلم می خواست یک بار آهنگ ای ایران را با آن صدای گرم و کوبنده اش بخواند.اما فرصت خیلی کوتاه بود و باز هم من ماندم و یک دنیا حسرت.
آن موقع که دست روی صورتش کشید و اشک هایی را که از روی گونه هایش جاری شده بودند پاک کرد بغض گلویم را گرفت .
گفنت که از خدا کمک خواسته است و دلش می خواهد امشب بهترین باشد و بود. با همان بغض پنهان ته گلویش با همه وجود و احساسش آواز خواند و این را از حالت چهره و مشت های گره کرده اش میشد فهمید.جان مریم را که خواند بیشتر جمعیت با بشکن همراهیش کردند.
نادر ابراهیمی بعد از هر اجرا با دست های لرزان و ناتوان از بیماری تشویقش می کرد و من مدام فکر می کردم آیا آلزایمر خاطره ای برایش باقی گذاشته است؟
پ ن : روی لبه پنجره نشسته بودیم و هر دو از شنیدن صدای گرم نوری به وجد آمده بودیم.نرگس دلش می خواست نوری آهنگ مورد علاقه اش را بخواند ( که نخواند ) . وقتی من با همه احساسم برایش خواندم که کاش می شد یک دست از آسمون بیاد ما دو تا رو ببره از اینجا و اونور ابرا بزاره ! با بی رحمی یادآوری کرد که اگر قرار است یک دست از آسمان بیاید و او را با کسی جایی ببرد ترجیح می دهد آن یک نفر همراهش من نباشم!
...................................................................................................
ابتدای صفحه