کامپیوتر جدید رسید و دیگر از دست آن کامپیوتر دیزلی خلاص شدم.ماه ها بود که کیبوردش خراب شده بود و هر کدام از دکمه ها را که دست رویش می گذاشتم گیر می کرد و بعدش باید یک ضربه روی شیشه میز می زدم تا از گیر در بیاید. گاهی که چت می کردم روی حرف م گیر می کرد و یک سلام ساده تبدیل می شد به سلامممممممم و آن طرف فکر می کرد که چقدر از دیدنش ذوق زده شده ام!
دیروز مثلا مریض بودم.ماندم خانه و قرار بود همه روز را استراحت کنم اما ساعت 10 صبح حوصله ام از ماندن در رختخواب سر رفت. بقیه روز خانه را تمیز کردم و غذا پختم و دنبال کسی گشتم که بیکار باشد و ناهار را مهمان من شود که هیچ کس نبود. کامپیوتر جدید را وصل کردم و فکر کردم که ذوق این مونیتور ال سی دی و سرعت بالا شاید باعث شود یکی دو خطی بنویسم.
اما بعد فهمیدم ننوشتن بلاگ مثل فراموش کردن گفتن تبریک و تسلیت است. وقتی که یادت می آید دیگر دیر شده است با خودت می گویی بعدا زنگ می زنم و این بعدا مرتب از امروز به فردا موکول می شود و این فردا هم هیچ وقت از راه نمی رسد.
...................................................................................................
ابتدای صفحه