یکشنبه شب که مامان شروع کرد به غر زدن که چرا زمین گرد است و چرا الان شب است و چرا هوا گرم است و آی نفس کم آورده ام و کولر را خاموش کن و دو دقیقه بعد دوباره روشن کن و چرا این لامپ نورش زیاد است و چرا این پتو اینجوری است و چرا شام را توی این بشقاب ها کشیده ای و این مرغ چرا بو می دهد و ... و کم کم کار به جایی کشید که دیگر حوصله من هم داشت سر می رفت دوزاریم افتاد که چه خبر است.
برای پدرم اس ام اس زدم که همسرت دلش تنگ شده. دیشب که از راه رسید مامان اول هرگونه دلتنگی را تکذیب کرد اما بعد که پدرم بغلش کرد و بوسیدش اعتراف کرد دلش تنگ شده بوده .
طفلکی مادرم زندگیش بین من و شوهر و پسرش دو نیم شده و نمی داند هوای کدام طرف را داشته باشد.


...................................................................................................
ابتدای صفحه