شنبه

دیگر به جمعه ها هم نمی شود اطمینان کرد. من اگر به امید تو نبود که تک و تنها راه نمی افتادم توی آن جزیره ای که دور تا دورش تا چشم کار میکند آب است.
دیشب باران گرفت. تا خود صبح توی آن ننویی که برایم ساخته بود خودم را آرام تکان دادم و به صدای باران که روی برگ های سقف می ریخت گوش کردم. راستی یادت باشد چند روزی مرخصی بگیری و سری به آنجا بزنی.سقف از چند جایی چکه می کند و گرازها هم در را شکسته اند و تمام باغچه خوشگلی را که ساخته بودی لگد کرده اند.
جمعه کاش می دانستی چقدر دلم شکسته است. یک هفته دیگر باید صبر کنم تا دوباره ببینمت.

...................................................................................................
ابتدای صفحه