شنبه

الان خانه آرام است.امروز سر راه برگشتن به خانه از آن شیرینی فروشی گاندی که دانمارکی هایش را خیلی دوست داری کیک شکلاتی خریدم. مامان قول داده بود برای شب لوبیاپلو بپزد.اما بچه ها گفتند هوس پیتزا کرده اند و مامان هم منصرف شد.
دلم گرفته است.

یکشنبه

دیروز تلفن زنگ زد.تا به خودم بجنبم و گوشی را بردارم یکی پرید و گوشی را برداشت . انگار نه انگار که صاحب خانه کسی دیگری است. تمام لوازم آرایششان را روی میز و زمین پخش کرده اند و لباسهایشان هم روی دسته صندلی و تخت و میز و زمین و هر جای دیگری که تصور کنی پخش و پلا است. دیروز پایم را گذاشتم روی مداد سیاه چشم یکی که روی زمین افتاده بود و تمام سیاهی مداد پخش فرش شد.نیم ساعت با شامپو سابیدمش تا رنگش رفت. یادم نمی آید 15-16 سالگی ام چه طور بودم اما مسلم می دانم به این گهی نبودم.

دو شنبه
خوشحالم .بچه ها با هم قهر کرده اند.یکی به دوست پسر آن یکی گفته کچل، آن یکی هم یک فحشی به دوست پسر این یکی داده و هر دو گریه کرده اند و حالا هم با هم قهر هستند.اینها را وقتی رفتم خانه مامان گفت. زیر لب گفتم که هر دو گه هستند.مامان چشم غره رفت.
به آدمی که در حاشیه کتاب یکنفر دیگر نقاشی می کشد صفت دیگری هم میشود نسبت داد؟ بچه برو با کتابهای خودت هر غلطی می خواهی بکننننننننننننننننننننن.
...................................................................................................
ابتدای صفحه