دیشب بعد از یک هفته خیابان گردی مداوم و چرخ زدن بین درکه و دربند و فرحزاد و پارک ملت و قیطریه و هزار جای کوفت زهرمار دیگر و گشتن همه پاساژها و مراکز خرید و شب ساعت 2 خوابیدن و 7 صبح بیدار شدن و گوش کردن به هر آنچه آهنگ بند تنبانی و دامبولی دیمبولی موجود و تحمل خانه درهم و برهم محض خاطر مهمان های گرامی و گذراندن نصف روز برای تمیز کردن خانه و مرتب کردن وسایل و شستن ظرفها و ملحفه ها، وقتی بعد از دوش گرفتن و پوشیدن لباس راحت تازه داشتم خودم را توی تخت و لابه لای ملحفه های خنک جابجا می کردم وکتابی را که تازه هدیه گرفته ام برداشته بودم و یادم افتاده بود که چقدر دلتنگ این آرامش بودم، برادرم از راه رسید. نیم ساعت بعدش هم جای پاهای خیسش روی سرامیک های تازه دستمال کشیده باقی مانده بود.

پ ن :
لعنت به کسی که بعد از این حرف از دلتنگی و تنهایی بزند.
دلم می خواهد این اسی و کامران و هومن را خفه کنم که یک هفته تمام چرندیاتشان را گوش کردم.
پ ن 2:
امروز که مجبور شدم یکی یکی لینک های بغل را بعد از تبدیل به یونیکد وارد تمپلت کنم یادم افتاد که چه قدر زود به همه چیز عادت می کنیم.یک زمانی بلاگ رولینگی بود و پینگ و راحت دیدن بلاگ های آپدیت شده و حالا نیست. به همین سادگی
در این فکرم که چه چیزهای دیگری را اگر ازمان بگیرند به همین راحتی می پذیریم.
...................................................................................................
ابتدای صفحه