ماندی آن تابستان داغ و کشداری که همیشه گله اش را می کردی چنان برسرمان هوار شده است که نای گله کردن هم نمانده.
کشداری و یکنواختی این روزهای داغ بی حوصله و خسته ام کرده است .صبح ها از همان لحظه ای که عصبی و کلافه از این ترافیکی که نمی دانم کی تمام می شود و خیس عرق از گرمای لعنتی هوا پایم را داخل ساختمان می گذارم و پشت میز می نشینم و برنامه روزانه را که روی میزم میبینم، فکر میکنم که همین حالاست که حالم به هم بخورد.
دلم می خواهد برگه مرخصی را بردارم و فارغ از نگرانی اخراج شدن یک ماهی را مرخصی بگیرم و بروم. به کجا خودم هم
نمی دانم.به جایش فکر نکرده ام.فقط رفتن است که ذهنم را مشغول کرده.
فانتزی های ذهنی هم دیگر سرحالم نمیکند.
یاکریم ها هم از گرما فراری شده اند و نمی دانم به کدام سوراخ خزیده اند. دیگر صبح ها با هوهوی آرامشان از خواب نمی پرم.
هوس سبزی تازه کرده ام. سبزی تازه باغچه. ریحان های کوچک و خوشبو با تره های باریک و نازک.
نوشتن این چرت و پرت ها هم دیگر آرامم نمی کند.
...................................................................................................
ابتدای صفحه