3 ماه دیگر 3 سال می شود که من اینجا می نویسم.
گاهی بین کامنت ها و یا ایمیل های که برایم می رسد گله می شود که واضح و شفاف نمی نویسم و خواننده را گیج می کنم.خواستم بگویم اگر من اینجا از زندگیم می نویسم فقط برای این است که دلم می خواهد بنویسم و چون چیزی در چنته ندارم زندگیم را سوژه می کنم. این یاکریم و ساختمان و پیرزن همسایه و مامان و مادربزرگ و بوی غذا و دلتنگی همه وجود خارجی دارند.گیرم که من کمی رنگ و لعابش می دهم چون هیچ کس مرغ آب پز بدون نمک را به مرغ سرخ شده ترجیح نمی دهد.
همه دوستانی که از مدتی قبل این بلاگ را دنبال می کنند می دانند که وقتی از بوی غذا حرف می زنم منظورم حضور مادرم است و وقتی از لنگه جوراب نشسته حرف می زنم برادرم را می گویم و وقتی از مسافرت حرف می زنم سفر به شهرم را می گویم. گیرم که به وضوح از آدمها و مکان ها نام نمی برم چون اینجا دفتر خاطرات من نیست که بخواهم خط به خط زندگیم را بنویسم.
فقط مانده ام با این زندگی تکراری و دلمرده بعد از یاکریم و ساختمان و پیرزن همسایه و ...از چه بنویسم.
...................................................................................................
ابتدای صفحه